آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) : سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق. فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیق شود
آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) : سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق. فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قَیق شود
خورده را از دهان بیرون آوردن. استفراغ کردن. برگرداندن مواد غذایی و مواد مترشح داخل معده از دهان به خارج. علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطۀ انقباض عضلۀ حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسۀ معده وارد می آید و محتوی آن را به دهان برمیگرداند در این موقع باب المعده کاملاًبسته شده و فم المعده باز است. بهنگام قی کردن راه حنجره و سوراخهای عقب بینی مانند موقع بلع بسته می شود. استفراغ یک عمل انعکاسی است که دارای چند راه حسی و یک مرکز و چند راه حرکتی است. راههای حسی قی کردن عبارتند از: 1- تحریک قسمتهای ابتدایی حنجره و قاعده زبان و حلق که عصب آن هم به آنجاها منتهی می شود. 2- تحریک شاخه های عصب دهم که بمعده ختم میگردد. سولفات دوکوئیور که یک مقیی قوی است شاخه های انتهایی عصب دهم را تحریک میکند و موجب استفراغ میشود، ولی اگردو عصب دهم را ببریم دیگر سولفات دوکوئیور موجب استفراغ نخواهد شد. 3- تحریک روده ها بطوری که تزریق یک محلول اسید در رودۀ باریک سبب استفراغ میشود (عصب دهم در امراض جهاز هاضمه، مانند ورق صفاق و ورم آپاندیس تحریک شده و موجب استفراغ میگردد). پس بطور کلی انعکاس قی کردن دارای راه حسی اصلی است یکی از عصب نهم و دیگری راه عصب دهم. مرکز استفراغ در بصل النخاع واقع است، از راههای حرکتی استفراغ عصب فرنیک است که بعضلۀ حجاب حاجز ختم می شود و دیگر اعصاب بخصوص عضلات زفیری شکم یعنی شاخه های پنج عصب آخری بین دنده یی است. (فرهنگ فارسی معین)
خورده را از دهان بیرون آوردن. استفراغ کردن. برگرداندن مواد غذایی و مواد مترشح داخل معده از دهان به خارج. علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطۀ انقباض عضلۀ حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسۀ معده وارد می آید و محتوی آن را به دهان برمیگرداند در این موقع باب المعده کاملاًبسته شده و فم المعده باز است. بهنگام قی کردن راه حنجره و سوراخهای عقب بینی مانند موقع بلع بسته می شود. استفراغ یک عمل انعکاسی است که دارای چند راه حسی و یک مرکز و چند راه حرکتی است. راههای حسی قی کردن عبارتند از: 1- تحریک قسمتهای ابتدایی حنجره و قاعده زبان و حلق که عصب آن هم به آنجاها منتهی می شود. 2- تحریک شاخه های عصب دهم که بمعده ختم میگردد. سولفات دوکوئیور که یک مقیی قوی است شاخه های انتهایی عصب دهم را تحریک میکند و موجب استفراغ میشود، ولی اگردو عصب دهم را ببریم دیگر سولفات دوکوئیور موجب استفراغ نخواهد شد. 3- تحریک روده ها بطوری که تزریق یک محلول اسید در رودۀ باریک سبب استفراغ میشود (عصب دهم در امراض جهاز هاضمه، مانند ورق صفاق و ورم آپاندیس تحریک شده و موجب استفراغ میگردد). پس بطور کلی انعکاس قی کردن دارای راه حسی اصلی است یکی از عصب نهم و دیگری راه عصب دهم. مرکز استفراغ در بصل النخاع واقع است، از راههای حرکتی استفراغ عصب فرنیک است که بعضلۀ حجاب حاجز ختم می شود و دیگر اعصاب بخصوص عضلات زفیری شکم یعنی شاخه های پنج عصب آخری بین دنده یی است. (فرهنگ فارسی معین)
عید گرفتن. جشن به پا کردن، عید فطر و یا اضحی گرفتن: چرخ بر من عید کرد و هر مهم ماه نو صاع تهی بنمود و بس. خاقانی. بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد. خاقانی. شد شام و ندیدم رخ او آه ندیدم فردا نکنم عید که شب ماه ندیدم. ملا نسبتی تهانیسری (از آنندراج)
عید گرفتن. جشن به پا کردن، عید فطر و یا اضحی گرفتن: چرخ بر من عید کرد و هر مهم ماه نو صاع تهی بنمود و بس. خاقانی. بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد. خاقانی. شد شام و ندیدم رخ او آه ندیدم فردا نکنم عید که شب ماه ندیدم. ملا نسبتی تهانیسری (از آنندراج)
آهنگ کردن. عزم کردن: نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی نگذارم که کسی قصد جفای تو کند. منوچهری. من از منزل دور قصد تو کردم چو قصد عراقی کند قیروانی. منوچهری. به فر دولت او هرکه قصد سندان کرد به زیر دندان چون موم یافت سندان را. ناصرخسرو. امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد. خاقانی. توئی آن مرغ کآتش آوردی خودبه خود قصد سوختن کردی. خاقانی. گهی قصد نبید خام کردی گهی از گریه می در جام کردی. نظامی. رجوع به قصد شود. ، ارادۀ خون کسی کردن. (آنندراج). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن: دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی. حافظ. قصد جان است طمع درلب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم. حافظ
آهنگ کردن. عزم کردن: نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی نگذارم که کسی قصد جفای تو کند. منوچهری. من از منزل دور قصد تو کردم چو قصد عراقی کند قیروانی. منوچهری. به فر دولت او هرکه قصد سندان کرد به زیر دندان چون موم یافت سندان را. ناصرخسرو. امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد. خاقانی. توئی آن مرغ کآتش آوردی خودبه خود قصد سوختن کردی. خاقانی. گهی قصد نبید خام کردی گهی از گریه می در جام کردی. نظامی. رجوع به قصد شود. ، ارادۀ خون کسی کردن. (آنندراج). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن: دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی. حافظ. قصد جان است طمع درلب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم. حافظ
در بند کردن، پایبند کردن، در بند کردن: (... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده) (سلجوقنامه. ظهیری. چا. خاور. 13)، علاقمند بچیزی کردن
در بند کردن، پایبند کردن، در بند کردن: (... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده) (سلجوقنامه. ظهیری. چا. خاور. 13)، علاقمند بچیزی کردن
آهنگ بد بد خواهی کامستن، آهنگیدن یازیدن گرایستن، درخونیدن آهنگ بچیزی کردن: و هر جوق قصد شهری کردند. یا قصد کردن کسی را (جان کسی را)، سوء قصد برای کشتن وی: عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد
آهنگ بد بد خواهی کامستن، آهنگیدن یازیدن گرایستن، درخونیدن آهنگ بچیزی کردن: و هر جوق قصد شهری کردند. یا قصد کردن کسی را (جان کسی را)، سوء قصد برای کشتن وی: عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد